زهرا دلپذیر | شهرآرانیوز؛ در این مطلب از فرانک، همسر آبتین و مادر فریدون، خواهیم گفت؛ از تأثیرگذارترین و نامدارترین زنان شاهنامه. او نخستین و شایستهترین مادر به روایت این کتاب است و در سه مرحله کودکی و نوجوانی و جوانی فریدون و رسیدن او به پادشاهی، نقشی اساسی و سرنوشت ساز دارد. فردوسی، فرانک را با صفاتی همچون خردمند مام، مادر پرهنر، آرایش روزگار، فرخنده، پاک مغز و درختی از او فر شاهی به بار توصیف میکند.
ماجرای فرانک در شاهنامه، پیش از تولد فریدون آغاز میشود؛ زمانی که هنوز فرزندش فریدون را باردار است. ضحاک ماردوش، پادشاه ستمگر تازی، به علت بوسه ابلیس، دو مار از شانه هایش روییده است و باید هر روز مغز دو مرد جوان را به آنها بخوراند. شبی ضحاک خوابی هولناک میبیند.
موبدان و خواب گزاران دربار در تعبیر این رؤیا میگویند: «پادشاهی تو به دست پهلوانی نامدار به نام فریدون نابود میشود. او به کین خواهی پدر و نیز دایه اش (گاو برمایه) که به دست تو کشته میشود، بر میخیزد. این پهلوان هنوز زاده نشده و در شکم مادر است.» مأموران ضحاک جست وجویی گسترده را برای یافتن فریدون آغاز میکنند.
پس از مدتی فریدون متولد میشود. او همچون خورشیدی تابان زیباست و از او فر شاهی نمایان است. هم زمان با زاده شدن فریدون، اتفاقی عجیب روی میدهد و گاوی به نام برمایه در چمنزاری متولد میشود. این گاو همچون طاووس، رنگارنگ است. اندکی بعد، آبتین، پدر فریدون، به دست مأموران ضحاک اسیر و خوراک مارهای او میشود. در اینجا نقش اصلی و رسالت فرانک در داستان آغاز میشود.
این مادر دلسوز و خردمند که نگران جان فرزند شیرخوار خویش است، برای نجات او شهر را ترک میکند و به سمت چمنزار میشتابد:
خردمند مام فریدون چو دید
که بر جفت او بر چنان بد رسید
فرانک بدش نام و فرخنده بود
به مهر فریدون دل آگنده بود
دوان داغ دل خسته روزگار
همی رفت پویان بدان مرغزار
فرانک دل شکسته و گریان، از نگهبان بیشه میخواهد که از فرزندش نگهداری و او را با شیر گاو برمایه تغذیه کند. نگهبان با خوش رویی میپذیرد و قول میدهد او را مانند فرزند خودش پرورش دهد. سه سال میگذرد. مأموران ضحاک همچنان به دنبال فریدون هستند. فرانک که از شهود درونی فراوان و غریزه مادری قویای برخوردار است، به دلش میافتد که فرزندش در خطر است و به زودی مأموران ضحاک به بیشه خواهند رفت، بنابراین با سرعت به دنبال فریدون میرود.
او در گفتگو با نگهبان بیشه، شهود خود را اندیشهای خدایی و خردمندانه میداند:
دوان مادر آمد سوی مرغزار
چنین گفت با مرد زنهاردار
که اندیشه یی در دلم ایزدی
فراز آمده ست از ره بخردی
رفتار فرانک نشان میدهد که شخصیتی استوار و مستقل دارد؛ زیرا میتواند در زمان حساس، برای نجات فرزندش بهترین تصمیم را بگیرد. این زن دلیر، با رنج بسیار، فرزندش را به کوه البرز میبرد. فردوسی رفتن او بر روی کوه را به اسب تندرو و میش کوهی غران و خشمگین تشبیه میکند:
بیاورد فرزند را، چون نوند
چو غُرم ژیان سوی کوه بلند
فرانک در دامنه کوه البرز، پیری پرهیزگار و پاکیزه جان را میبیند و تقاضا میکند برای فرزندش پدری کند و به او راه و رسم انسانیت را بیاموزد. انتخاب این پیر پاک نهاد برای پرورش فریدون، یکی دیگر از نشانههای خردمندی فرانک است؛ زیرا به خوبی از اهمیت تربیت فرزندش که باتوجه به پیشگوییها قرار است در آینده پادشاه جهان شود، آگاه است. پس از فرار فرانک و فریدون، فرستادگان ضحاک، گاو برمایه را نابود میکنند و خانه فرانک را به آتش میکشند.
فریدون در شانزده سالگی از کوه البرز پایین میآید و نزد مادرش میرود تا از نژاد و تبارش آگاه شود. فرانک به او میگوید: «پدرت مردی خردمند و پهلوان و بی آزار و از نژاد طهمورث بود و به دست ضحاک کشته شد.» فریدون با شنیدن سخنان مادر از خشم به خود میپیچد و میگوید که انتقام پدرش را از ضحاک میگیرد و کاخ او را ویران میکند.
فرانک در اینجا در نقش مشاور و راهنمایی آگاه و دلسوز ظاهر میشود، فرزندش را به آرامش و تدبیر فرامی خواند و از او میخواهد که اسیر غرور جوانی نشود و آگاهانه تصمیم بگیرد؛ زیرا هنوز توان مقابله با ضحاک را ندارد:
که هر کو نبید جوانی چشید
به گیتی جز از خویشتن را ندید
بدان مستی اندر دهد سر به باد
ترا روز جز شاد و خرم مباد
فریدون پند مادر را میپذیرد و صبر میکند تا موقعیتی مناسب فرابرسد. درواقع فریدون در این مرحله مانند نوآموزی است که برای گذر از خامی و بی تجربگی خود، نیازمند خرد مادر خویش است.
مدتی بعد، کاوه آهنگر علیه ضحاک قیام میکند و همراه با گروه زیادی از مردم نزد فریدون میرود. فریدون پیش از نبرد با ضحاک، نزد مادر میآید و از او میخواهد برای پیروزی آنها دعا کند. گویی فرانک در اینجا، هم مادر فریدون است و هم مادر تمام فرزندان ایران زمین و فریدون با این درخواست میخواهد به نوعی تأیید مادر را برای جنگ دریافت کند. این بار فرانک دعای خیرش را بدرقه راه او میکند:
فروریخت آب از مژه مادرش
همی آفرین خواند بر داورش
به یزدان همی گفت: زنهار من
سپردم تراای جهاندار من
بگردان ز جانش نهیب بدان
بپرداز گیتی ز نابخردان
فریدون پس از شکست ضحاک، او را در کوه دماوند به بند میکشد و خود بر تخت پادشاهی مینشیند. وقتی خبر این پیروزی به فرانک میرسد، ابتدا سر و تن در آب میشوید و سپس در پیشگاه خداوند سجده شکر به جا میآورد:
نیایش کنان شد سر و تن بشست
به پیش جهان داور آمد نخست
نهاد آن سرش پست بر خاک بر
همی خواند نفرین به ضحاک بر
همی آفرین خواند بر کردگار
بر آن شادمان گردش روزگار
فرانک سپس در گنج خود را میگشاید و به شکرانه این پیروزی، یک هفته نیازمندان را اطعام میکند و به آنها دارایی بسیار میبخشد. این بانوی مقتدر، هفته بعد جشنی باشکوه ترتیب میدهد و بزرگان کشور را دعوت میکند. از این ابیات شاهنامه چنین برداشت میشود که فرانک نخستین کسی است که پادشاهی فریدون را تأیید میکند و میخواهد با برگزاری این میهمانی، بزرگان را با خود همراه کند. او سپس هدایای زیادی را برای پسرش میفرستد و به او تبریک و آفرین میگوید.
فرستاد نزدیک فرزند چیز
زبانی پر از آفرین داشت نیز
پس از تأیید پادشاهی فریدون توسط فرانک، سران لشکر نیز پادشاهی او را به رسمیت میشناسند:
بزرگان لشکر چو بشناختند
برِ شهریار جهان تاختند
[..]همان مهتران از همه کشورش
بدان فرخی صف زده بر درش
داستان فرانک و فریدون از داستانهای بخش اساطیری شاهنامه و یادگاری از جامعه مادرسالاری کهن است که در آن، قدرت از مادر به فرزند ارث میرسد. فرانک، این بانوی خردمند و مقتدر، نمادی از مقاومت و ایستادگی در برابر مشکلات است. او در سراسر عمر خود برای تحقق آرمانهای وطنش مبارزه میکند و با حمایت و محافظت از فرزند خویش، حماسهای پرشور میآفریند و سرنوشت کشورش را تغییر میدهد.